روش برخورد با نوجوان

 

 نوجوانان و جوانان قشر عظیمی از جمعیت هر کشور خصوصاً جامعه ما را تشکیل می‌دهند. آنان سرمایه‌های ارزشمند جامعه و امیدهای درخشان مملکت تلقی می‌شوند و عامل بسیار مهمی در رشد و توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور به شمار می‌روند و از ایشان انتظار می‌رود که در آینده‌ای نه چندان دور مسئولیت عظیم و سنگین اداره چرخهای مملکت خود را عهده‌دار گردند.
آیین مقدس اسلام عنایت خاصی به نسل جوان داشته و آنان رااز جنبه‌های مادی، معنوی، اخلاقی، اجتماعی، روانی و تربیتی تحت مراقبت قرار داده است. اولیاء‌گرامی اسلام نوجوانی و جوانی را در ردیف بزرگترین نعمت‌های الهی در زندگی بشر شناخته و به انحاء مختلف به آن توجه نموده‌اند. برای نمونه پیامبر گرامی اسلام (ص) می‌فرمایند : در قیامت هیچ بنده‌ای قدم از قدم برنمی‌دارد مگر آنکه به این پرسشها پاسخ دهد:
▪ اول آنکه عمرش را در چه کاری سپری کرده
▪ دوم آنکه جوانیش را در چه راهی صرف کرده است.
حضرت علی (ع) می‌فرمایند : دو چیز است که قدر و قیمتشان شناخته نیست مگر آنکه از دست بروند، یکی جوانی و دیگری تندرستی.(۱)
در اسلام همچنین از نوجوانی و جونی به عنوان منزل قوت و نیرومندی ایام زندگی یاد شده است که بین ضعف ایام کودکی و ناتوانی دورة پیری قرار گرفته است. همانطور که فلسفی نوشته است، ایام جوانی دوران قوت و قدرت است؛ دوران نشاظ و شادمانی و امید است ؛ دوران شور و التهاب است؛ دوران کار و تلاش است؛ مزارع سرسبز با نیروی نسل جوان آباد است؛ معادن با سعی و کوشش نسل جوان استخراج می‌شود؛ عمران و آبادیها مدیو همت نسل جوان است و سرانجام دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنیت کشور به عهده نسل جوان است. (۲)
رسیدن به بلوغ جنسی، جسمی ، عقلی ، روانی و عاطفی و اجتماعی که جوان را در برآوردن نقشهای فوق یاری بخشد مستلزم گذر موفق از مراحل کودکی و نوجوانی است و بدون شک خانواده نقش مؤثری را در این زمینه ایفا می‌کند.
خانواده اولین نماینده جامعه است که کودک سالهای اولیه عمر خود را در آن می‌گذراند و وظیفه دارد که نوزاد وابسته، فاقد فرهنگ و لذت جو را به موجودی خودیاور، با فرهنگ و مسئولیت پذیر بار آورد. در این روند که اجتماعی شدن نام دارد والدین نه تنها در برابر کودک بلکه در برابر جامعه‌ای که او باید با آن سازش یابد مسئولیت و در صورتی که نتوانند کودک خود را د رجریان رشد با ملاکهای معینی که هنجار اجتماعی نامیده می‌شود، تطبیق دهند و رهنمودهای عقلی، ‌اجتماعی و اخلاقی را در وی مستقر سازند در انجام وظیفه خود قصور نموده‌اند.
والدین به عنوان اولین مربی و معلم کودک، در تربیت و چگونگی رفتارهای وی مهمترین نقش را ایفا می‌کنند و بی‌توجهی و اهمال در این امر عواقب وخیمی را در زندگی کودک به وجود می‌آورد. رفتار کودک عکس‌العملی به عوامل محیطی و خصوصاً به عملکرد والدینش می‌باشد. چنانچه رفتار والدین با کودک براساس صداقت، دوستی، احترام و پذیرش باشد، کودک احساس امنیت و آرامش می‌کند و از ابتلا به بسیاری نابسامانی‌ها محفوظ می‌ماند. از سوی دیگر، انتقادهای بیجا و بی‌مورد و روابط خانوادگی گسسته و نابسامان کودک را مضطرب و آزرده خاطر می‌سازد و موجبات ابتلاء وی به بسیاری از مشکلات رفتاری را فراهم می‌آورد. (۳)
بنا به گفته ستیر (۴)پدران مادران معلمینی هستند که در مشکلترین مدرسه دنیا برای آدم‌سازی خدمت می‌کنند. مدرسه‌ای که مدیر، معلم و مستخدم آن خودشان هستند، و تعطیلات، ‌ارتقاء‌ مقام و حقوق ندارد. مدرسه‌ای ۲۴ ساعته و ۳۶۵ روزه که حداقل ۱۸ سال برای هر فرد خدمت می‌کند. علاوه بر این مدرسه‌ای با دو رئیس که با وجود آن مشکلات بسیاری پیش می‌آید. این سخت‌ترین، پراضطراب‌ترین و پرزحمت‌ترین کار است و احتیاج به حد اعلای حوصله، گذشت، خوش‌اخلاقی، کاردانی، علاقه، آگاهی و دانش دارد. (۵)
خانواده اولین مدرسه کودک است که طفل نگرش نسبت به خود، زندگی و مردم را در آن می‌آموزد.
حضرت علی (ع) می‌فرماید : لا میراث کألادب هیچ ارثی برای فرزند بهتر از ادب و تربیت نیست و یا ما نحل والداً نحلاً افضل من ادب حسن. بخشش و تفضیل هیچ پدری به فرزندش بهتر از عطیه ادب و تربیت پسندیده نیست. (۶)
اهمیت تأثیر خانواده بر رفتار فرد به قدری است که همه نظریه‌پردازان توجه خود را به آن معطوف نموده‌اند. دیدگاه بیولوژیکی ـ فیزیولوژیکی به شباهت فرزند به والدین به لحاظ زیستی توجه دارد و تربیت وی در محیط خانواده را باعث شباهت مضاعف می‌داند. نظریه روان پویایی به تأثیر قاطع والدین و محیط خانوادگی در پنج سال اول رشد در شکل‌گیری شخصیت فرد اشاره دارد. نظریه یادگیری رفتاری ـ اجتماعی که همه رفتارهای آدمی را به یادگیری نسبت می‌دهد نیز به محیط خانواده توجه زیادی دارد. نظریه یادگیری اجتماعی یا مشاهده‌ای هم رفتار فرد را حاصل مشاهده رفتار دیگران و تقلید از آنان می‌داند که در اولین مراحل رشد شامل والدین کودک می‌شود. دیدگاه شناختی که هر گونه رفتار را نتیجه تعبیر و تفسیر اطلاعاتی می‌داند که فرد از محیط خارج دریافت می‌کند اظهار می‌دارد که معنی‌دادن به وقایع اولین بار در محیط خانواده آموخته می‌شود. نگرش مربوط به نظام خانواده نیز توجه زیادی به عوامل اجتماعی، محیطی و بین فردی دارد. مطالعات اخیر به خصوص توجه زیادی به الگوهای روابط خانوادگی نشان داده‌اند.
گر چه خانواده نقش مأمن و مأوای کودکان و نوجوانان را دارد اما پژوهشهای محققین مختلف نشان می‌دهد که در بسیاری از موارد خود به عنوان یکی از عوامل وجود مشکلات ایشان عنوان می‌گردد. کول وهال (۷) مشکلات خانوادگی را به عنوان یک طبقه از مشکلات نوجوانان مطرح نموده‌اند. ( براون نیز به مشکل خانواده و دخالتهای آنان در امور نوجوانان اشاره نموده است. (۹) همینگ که مشکلات دختران جوان را به چهار دسته تقسیم نموده، مشکلات خانوادگی را یکی از آنها دانسته است. کرو و کرو (۱۰) نیز عنوان می‌کنند که بسیاری از افراد جوان با مشکلاتی نسبتاً جدی در ارتباط با زندگی خانوادگی، تجارب مدرسه‌ای، فعالیتهای شغلی و ارتباطات اجتماعی مواجهند. (۱۱)
درایکورز (۱۲) معتقد است که پیشرفت تکنولوژی و تغییرات سریع در شیوه زندگی موجب بروز مشکلات متعددی برای جوانان گردیده است که برخی از آنها از این قرار است:
۱) احساس عدم تعلق،
۲) از بین رفتن ارزشهای اخلاقی و معنوی
۳) تغییر و نوآوری
۴) بی‌ثباتی والدین در دوستی با فرزند (۱۳)
در پژوهشی با عنوان «بررسی مشکلات و راه‌حل‌های رفتاری دانش آموزی مدارس راهنمایی استان همدان» که بر روی ۱۱۰۰ دانش‌آموز انجام گرفت، نیز مشکلات خانوادگی به عنوان یک طبقه از مشکلات نوجوانان مطرح شده است.
یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهد که بیشترین مشکلات دانش آموزان مشکلات شخصیتی آنان است. در جستجو برای یافتن علل بروز مشکلات شخصیتی در بین عوامل شخصی چون سن، جنسیت، ترتیب تولد، وجود نقص عضو و وضعیت تحصیلی و عوامل خانوادگی چون تعداد افراد خانواده، سرپرست خانواده، ویژگی‌های مربوط به هر یک از والدین یعنی وضعیت حیات، سن، میزان تحصیلات، نوع شغل، درآمد ماهانه و ازدواج مجدد و همچنین حضور سایر افراد در خانواده، روابط والدین با یکدیگر و با فرزندان بیشترین تأثیر را در بروز مشکلات شخصیتی نوجوانان دارد. مشکلات شامل مشکلات فردآزار یعنی اضطراب، وسواس، انزوا طلبی و افسردگی و همچنین مشکلات جامعه آزار یعنی مشکلات سلوک می‌شد. در تأثیر متغیرهای شباهتها و تفاوتهایی دیده می‌شد. شباهت آنها این بود که بیشترین رابطه معنی‌دار با انزواطلبی و افسردگی نشان می‌دادند و با نشانه‌های وسواس به طور یکسان در رابطه بودند و تفاوت آنها این که روابط ناسالم والدین با یکدیگر با مشکلات سلوک و روابط ناسالم آنان با فرزندان با اضطراب بیشترین رابطه را نشان می‌داد. نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که وقتی روابط والدین با یکدیگر ناسازگارانه باشد مشکلات به صورت فرار از خانه، فرار از مدرسه، عصبانتیت و پرخاشگری، دروغگویی، دزدی و تقلب جلوه نموده و بیشتر موجب آزار دیگران می‌شود. در حالی که در روابط ناسازگارانه والدین با فرزند مشکلات درونی شده و به صورت اضطراب یعنی مشکل خودآزار عمل می‌نماید. و موجب انزوا، افسردگی و یا بروز وسواس و اختلالات عادتی در نوجوان می‌شود.
مطالعات متعدد اهمیت روابط والدین با فرزند را مورد تأکید قرار داده‌اند. بررسی‌های انجام شده دو بعد رفتار والدین نسب به کودکان و نوجوانان را مشخص می‌سازد. بعد پذیرش ـ طرد و بعد کنار گذاشتن ـ محدود کردن. پدر و مادر پذیرنده نسبت به کودک از خود عاطفه، تأیید، گرمی و درک نشان داده و از تنبیه بدنی کمتر استفاده می‌کنند. اما والدین طرد کننده با کودکانشان سرد بوده و آنها را تأیید نمی‌نمایند و برای برقراری نظم نیز از تنبیه بدنی استفاده می‌کنند. پیداست که از دیدن فرزندشان لذت نمی‌برند و نسبت به نیازهای او حساسیت ندارند. بُعد آزاد گذاشتن ـ محدود کردن نیز به خودمختاری و آزادی عملی گفته می‌شود که والدین برای کودک قائلند. والدین معتقد به آزاد گذاشتن به کودک اجازه تصمیم‌گیری داده و او را در انجام آن آزاد می‌گذارند. آنان قواعد انضباطی اندکی برقرار نموده و پیوسته کودک را تحت فشار قرار نمی‌دهند. اما پدر و مادر معتقد به محدود کردن کودک خود را به شدت تحت کنترل دارند. در حد وسط بین این دو، شیوه‌ای به نام آزادمنشانه وجود دارد که شیوه‌ای معتدل بین آن دو روش افراطی است. پژوهشها نشان می‌دهند که ترکیب دو شیوه آزادمنشانه یا پذیرنده بهترین شیوه فرزند پروری است. (۱۴)
بالدوین اظهار می‌دارد که نگرشهای پذیرنده و دموکراتیک والدین امکان رشد را به حداکثر می‌رساند. فرزندان چنین والدینی رشد ذهنی، ابتکار و امنیت عاطفی فزاینده‌ای را نشان می‌دهند، در مقابل فرزندان والدین طرد کننده و سلطه جو افرادی متزلزل، سرکش، پرخاشگر و ستزه‌جو هستند. (۱۵)
وست و فارنیگتون (۱۶) دریافتند که کودکانی که مورد بی‌رحمی واقع شده‌اند، والدین آنها سهل‌انگار و غفلت کننده بوده‌اند، انضباط خشن و ناپایدار اعمال کرده‌اند و یا فاقد تعامل کافی با کودکان خود بوده‌اند بیشتر به اختلالات کرداری و بزهکاری متبلا شده‌اند(۱۷) راتر (۱۸) نیز دریافت که تجارب تلخ زندگی خانوادگی در دوران کودکی موجب به وجود آمدن مشکلات رفتاری بعدی چون جدایی در ازدواج و بزهکاری می‌گردد. (۱۹)
در گزارش ماسن تحقیقات با ثبات قابل ملاحظه‌ای نشان می‌دهند که شیوه‌های انضباطی به کار رفته درباره بزهکاران اندازه محدود و همراه با تنبیه بدنی به جای توضیح دادن برای آنها بوده است. روابط آنان با یکدیگر بیشتر مبتنی بر خصومت، فقدان روح همبستگی، طرد، بی‌تفاوتی، نفاق و یا بی‌احساسی بوده و والدین برای نوجوانان خود کمترین آمال و آرزو را داشته، نسبت به وی متخاصم و نسبت به مدرسه بی‌تفاوت و خود دارای مشکلات متعدد شخصیتی بوده‌اند. (۲۰)
ایلنیگورث نحوه نگرش والدین نسبت به کودک را در زمره عواملی می‌داند که کودک را در معرض خطر روانشناختی قرار می‌دهد. توجه بیش از اندازه، محافظت زیاد، اضطراب زیاد درباره کودک، وجود انضباط بیش از اندازه در خانواده و یا فقدان آن، وجود خصومت، اظهار نارضایتی ، تحقیر، سرزنش کردن، طعنه زدن، تمسخر، عدم بکارگیری تشویق و تمجید، عشق و فهم ذهن در حال رشد کودک و اینکه چه چیز طبیعی و چه چیز غیرطبیعی است از جمله این عوامل هستند. (۲۱)
فارنیگتون و مک کورد(۲۲) اظهار می‌دارند که تنبیه خشن بدنی، طرد کودک و بی‌ثباتی انضباط ممکن است کودک را برای رفتار ضد اجتماعی، پرخاشگرانه و بزهکارانه آماده نماید. برادلی(۲۳) عقیده دارد که تشویق والدین درباره نضج و پختگی اجتماعی کودک و اجتناب آنها از تنبیه بدنی رابطه مثبتی با رشد اعتماد به نفس کودک دارد. (۲۴) راتروهرسوف(۲۵) عقیده دارند که والدینی که بیش از اندازه از کودک خود عیبجویی و انتقاد می‌کنند آنها را بیشتر مستعد ابتلا به مشکلات رفتاری و عاطفی می‌نمایند.
رشد وجدان کودک به مقدار زیادی بستگی به روابط او با والدین و یا جانشین آنها دارد. نظام ارزشهای فرد معمولاً از راه روابط وی با والدین از طریق همانندسازی ایجاد می‌شود و بر محبت و اعتماد استوار می‌باشد. در افراد ضد اجتماعی فرآیند همانندسازی معیوب است. در سابقه این افراد وجود مشکلات با والدین یا مراجع قدرت در اوان زندگی دیده می‌شود. به نظر می‌رسد که این سابقه با موضوع والدینی مربوط می‌باشد که معمولاً غیرمنطقی، بی‌رحم، ریاکار و بی‌ثبات هستند. کودک در پیوند دادن خود به هر یک از والدین به عنوان سرمشق یا منبع امن دچار مشکل می‌باشد، زیرا مهر و محبت و اعتماد متقابل دوجانبه وجود ندارد. (۲۶)
توماس بین عوامل روانی و پرونده‌های بهداشتی ۱۳۳۷دانشجوی فارغ التحصیل رشته پزشکی طی سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۴ همبستگی آماری به دست آورد. او دریافت یکی از عوامل مهم پیش آگهی سرطان، بیماریهای روانی و خودکشی، فقدان نزدیکی و صمیمیت با والدین و برداشت منفی دانشجویان در رابطه با خانواده خود بوده است. (۲۷)
کانر(۲۸) کمال جویی مفرط والدین را علت وسواس فرزندان آنها می‌داند. آدامز(۲۹) والدین افراد وسواسی را افرادی نامنعطف، قراردادی، واجد دوسوگرایی در ارتباط با فرزندانشان می‌داند. (۳۰) مادران کودکان دارای لکنت زبان نیز به عنوان افرادی مضطرب، فزون حمایت کننده، نامنعطف، فاقد گرمی عاطفی، ناایمن و ناراضی و واجد بازخوردهای متناقض توصیف شده‌اند. (۳۱)
در مطالعه‌ای که توسط یکی از روانشناسان درباره رفتار انزواطلبی و ارتباط آن با ساخت خانواده بر روی ۲۶۷ دانش آموز پسر مدارس راهنمایی در تهران انجام شده این نتیجه به دست آمد که رفتارهای پرخاشگرانه و انزواطلبی از شایع‌ترین مشکلات رفتاری دانش‌آموزان است که با افزایش سن نیز بیشتر می‌شود. عوامل تحصیلی و خانوادگی به عنوان عوامل مستعدکننده شناخته شده‌اند و سهم رفتار پدران که بیشتر پرخاشگرانه و خصمانه بوده در بروز این مشکلات زیاد بوده است. (۳۲)
برخی محققین دریافته‌اند که تعامل کمی در بین اعضای خانواده کسانی که ترک تحصیل می‌کنند نسبت به کسانی که به دانشگاه می‌روند وجود دارد. آنها معتقدند گروه دوم در اوقات فراغت وقت بیشتری را با هم صرف می‌کنند و خوشحالی و خشنودی در خانواده‌های آنان بیشتر است. (۳۳)
در یک مطالعه انجام شده در اصفهان بر روی نوجوانان، ۷۶% از دانش آموزان ابراز داشته‌اند که پدر و مادر را دوست می‌دارند ولی متأسفانه مورد بی‌مهری و عدم درک قرار می‌گیرند. (۳۴)
گیلک در مطالعه‌ای که بر روی دانش‌آموزان مدارس تهران و والدین آنها به عمل آورد نتیجه گرفت که بین ارزشهای نوجوانان و والدینشان تفاوت معنی‌داری وجود دارد.(۳۵)
دریک مطالعه دیگر مشخص گردید که ۸۰% از والدین، نوجوانان خود را ناسازگار می‌دانند. از سوی دیگر در تحقیقی که در ۶۲۳ خانوار در تهران انجام گرفت معلوم شد که فرزندان رفتار والدین خود را کاملاً تایید نمی‌کنند و حتی مایل نیستند که همان رفتار را به فرزندان خود انتقال دهند. ۳۲% از پسران و ۳۳% از دختران به رفتار والدین خود اعتقادی نداشتند که این نشانه شکاف بزرگی در بین فرزندان والدین آنها است. (۳۶)
در یک مطالعه دیگر که در اصفهان انجام شد از دانش آموزان مدارس راهنمایی سئوال شد که رابطه آنها با والدینشان چگونه است. ۵۰% از جوانان اعتقاد داشتند که والدین بین فرزندانشان تبعیض قایل می‌شوند. ۷۰% والدین را خشک و بی‌روح می‌دانستند و ۶۰% نیز اظهار کرده بودند که والدین، آنها را در تصمیم‌گیری شرکت نمی‌دهند. (۳۷)
بسیاری از پژوهشگران به مطالعه رابطه بین خانواده‌های متزلزل و مشکلات رفتاری کودکان پرداخته‌اند. خانواده متزلزل دارای شرایط و اوضاع و احوال گوناگونی است که برخی از مظاهر آن اختلافات خانوادگی، جدایی، طلاق و یا مرگ والدین است. در این نوع خانواده‌ها مناسبات والدین با یکدیگر و با فرزندانشان طبیعی نیست و این امر می‌تواند منجر به بروز بسیاری از مشکلات در فرزندان آنها شود. یک نمونه تحقیق در این مورد در انگلستان بر روی ۱۰۲ نوجوان ۱۵ تا ۱۸ ساله در یک مؤسسه تربیتی انجام شده است. این پژوهش به طور روشن نشان می‌دهد که چگونه اضطرابهای ناشی از مناسبات ناسالم در سالهای اول طفولیت، منجر به بروز واکنشهای ضد اجتماعی در مقابل فشارهای بعدی در طفل شده است. در بیشتر موارد اضطراب و پریشانی در میان این کودکان عوارض معینی از محرومیت از مهر مادر بوده است. (۳۸)
بررسی‌های رنه اسپتیز(۳۹) در آمریکا اهمیت رابطه کودک و مادر را از نظر رشد هوشی و جسمانی نشان می‌دهد. در بررسی وی کودکان مورد مطالعه به دو گروه تقسیم شده بودند. کودکانی که از مادر جدا بودند و کودکانی که با مادرانشان زندگی می‌کردند. هر دو گروه از هر نظر مشابه بودند و تفاوت آنها از نظر عاطفی بود. پس از مقایسه دو گروه از نظر هوشی، رشد بدنی، ‌حافظه، ‌ادراک و سازگاریهای اجتماعی، اسپتیز نتیجه گرفت رشد کودکانی که با مادرانشان زندگی می‌کردند در همه زمینه‌ها به مراتب بیشتر از کودکانی بود که جدا از مادر زندگی می‌کردند(۴۰)
مونرو(۴۱) نوشته است که مطالعات متعدد حاکی است که محرومیت از مادر در اوان کودکی در مقایسه با محرومیت از پدر، عامل تعیین‌کننده‌تری در عموم بیماریهای روانی و به خصوص افسردگی محسوب می‌شود. (۴۲)
طبق آماری که اولتر ستران درباره ۳۰۰ دختر جوان مجرم ارایه نمود یادآوری کرد از ۱۵% از آنان به علل مختلف از عوامل خانوادگی و مهر مادری محروم بوده‌اند. (۴۳)
نقش آشکار خانواده آشفته در بزهکاری توسط بسیاری از محققین گزارش شده است. در یک مطالعه در بخشی از نیویورک که میزان بزهکاری در آن خیلی بالا بوده سه عامل به عنوان عامل مؤثر در بزه‌های پسران شناخته شده‌اند. این عوامل ۱ ) بی‌توجهی یا رسیدگی ناکافی به وسیله مادر یا جانشین وی، ۲ ) انضباط سهل‌گیرانه یا مستبدانه و ۳) فقدان وابستگی نسبی واحد خانواده بوده است. (۴۴)
موفت(۴۵) که دزدی را به عنوان عمومی‌ترین بزه نوجوانی توصیف کرده است تحت تأثیر فراوانی خانواده‌های سارقین قرار گرفت که در آن تعداد زیادی از جدایی والدین، عدم علاقه والدین به مذهب و یا محدودیت بیش از حد در آن وجود داشت. (۴۶)
مطالعات انجام شده در ایران در زمینه اعتیاد مانند «بررسی و شناخت عوامل اجتماعی مؤثر دراعتیاد افراد» و «بررسی عوامل مؤثر در اعتیاد جوانان به مواد مخدر» و «نقش خانواده در اعتیاد جوانان (پسر)»نشانگر آن است که رفتار والدین با فرزندان بی‌توجه، بدون محبت و خشونت‌آمیز بوده است و اغلب خانواده‌ها از هم پاشیده بودند. (۴۷)
در گزارشی از کانون اصلاح و تربیت تهران نیز در یک سوم از خانواده‌های بزهکاران در خانه درگیری وجود داشته و ۵۰% نیز فاقد محبت لازمی بوده‌اند که اعضای یک خانواده را به هم نزدیک می‌کند. در کانون اصلاح و تربیت مشهد نیز ۸۴% از بزهکاران به روابط معیوب خانوادگی اشاره کرده‌اند. (۴۹)
فارنیگتون گزارش نموده است که به مانند مطالعه قبلی وی که در سال ۱۹۷۷ انجام شده بود،‌نوجوانان بزهکار از خانواده‌هایی برخاسته‌اند که ارتکاب جرم در آن به صورت خانوادگی وجود داشته است. (۵۰)
مطالعات انجام شده در زمینه اعتیاد در ایران نیز نشان می‌دهد که نوجوانان خانواده‌های معتاد با والدین خود همانندسازی نموده و تعداد معتادین در این خانواده‌ها، به وضوح بیشتر است(۵۱) راتر از علل رفتارهای ناسازگارانه کودکان ناخشنودی والدین از ازدواج با یکدیگر ، دوره‌های طولانی یا مقطع جدایی والدین از فرزند و ارتباط‌های ضعیف خانوادگی می‌داند.
احمدی نیز از مقایسه دانش آموزان بزهکار و غیربزهکار نتیجه گرفت که روابط خانوادگی دانش‌آموزان بزهکار در حد متعارف نیست. به این معنا که سازش والدین با یکدیگر و احترام آنها نسبت به هم کم بوده و بین آنها همفکری وجود نداشته است. ازدواج مجدد پدر به عنوان یکی از علل به انحراف کشیده شدن دانش‌آموز محسوب شده، در حالی که ازدواج مجدد مادر چنین تأثیری نداشته است. همچنین گزارش شده است که تعداد بیشتری از دانش آموزان بزهکار نسبت به غیربزهکار در خانواده‌هایی زندگی می‌کنند که در آن ناپدری یا نامادری وجود دارد. (۵۲)
علل وقوع طلاق بسیار متنوع و متفاوت است؛ زیرا تقریباً همه موارد اختلاف و تضادهای موجود در جامعه می‌تواند علت طلاق باشد. برخی از این علل را علل اخلاقی و روانی،‌ عدم تناسب سنی، عشقهای دروغین، ضعف مبانی خانواده، خستگی اعصاب، حسادت، تجمل پرستی، زیاده‌روی در محبت، اختلاف درجه میل جنسی،‌ ضعف مردان در مقابل زنان،‌ غرور و نخوت زنان، اعتیاد به مواد مخدر و علل اقتصادی تشکیل می‌دهند. (۵۳) بعد از گسستن پیوند ازدواج والدین اغلب در مشکلات خود غرق شده و کیفیت توجه و مراقبت از فرزندان تحت تأثیر این امر قرار می‌گیرد. طلاق فشار روانی ایجاد می‌کند . فشار روانی بر والدین مسلط شده و فرصت کمتری برای رسیدگی به امور فرزندان باقی می‌گذارد. تضادهای بعدی بین والدین طلاق گرفته نیز موجب رنجش فرزندان این خانواده‌هاست. طلاق به هر دلیل که اتفاق بیفتد دارای اثرات منفی بر والدین و بخصوص بر فرزندان است. به همین جهت هم است که حضرت امام جعفر صادق (ع) فرموده‌اند که هیچ چیز در میان حلال‌ها منفورتر از طلاق در نزد خداند نیست. (۵۴)
مطالعات پژوهشی نشان داده است موفقیت کودکانی که تماسی با پدرانشان ندارند در زمینه‌های اجتماعی و تحصیلی به مراتب کمتر از کودکان بوده است که پس از طلاق از جانب پدر حمایت عاطفی شده‌اند. پیشرفت تحصیلی چنین کودکان در مدرسه کم است. در خانه‌هایی که توجه پدر کم و یا هیچ است، پسر بچه‌ها در درسهای شفاهی نمرات بیشتری آورده و در ریاضی امتیاز کمتری کسب می‌کنند. در مورد دختران نیز وضع به همین شکل و حتی بیشتر قوت دارد. کمبود امتیاز در درسهای ریاضی نشانه عدم کارآیی در زمینه‌هایی است که نیاز به اندیشیدن دارد. عدم حضور پدر موجب کاهش قدرت ادراک هم در دختران و پسران با محیط و موقعیت جدید مشکلتر از دختران است. پژوهشهای انجام شده نشان می‌دهد که مادران پس از طلاق نسبت به پسران انضباط کمتری اعمال می‌کنند. بیشتر آنها را مورد خشم و سرزنش قرار می‌دهند و نسبت به دختران از محبت کمتری برخوردار می‌سازند. این سخت‌گیری کمتری که نسبت به پسران اعمال می‌شود به این موضوع مربوط است که والدین بر روی کودکان هم جنس خود کنترل بیشتری اعمال می‌کنند. یعنی مادران نسبت به دختران و پدران نسبت به پسران سخت‌گیری بیشتری دارند. لذا اگر پدر پس از طلاق حضور فعال نداشته باشد پسر مهمترین منضبط کننده خود را از دست می‌دهد با توجه به اینکه سرپرستی فرزندان پس از طلاق غالباً با مادران است. (۵۶)
نزاعهای والدین در حضور کودکان چه طلاق گرفته و یا نگرفته باشند مشکلات رفتاری بیشتری را در کودکان ایجاد می‌نمایند. فرزندان اینگونه والدین بیشتر دچار آشفتگی هستند. آنها احتمالاً رفتار پرخاشگرانه والدین خود را تقلید نموده و خشم و عصبانیت آنها را منعکس می‌نمایند. این که مشکلات بلند مدت در کودکان به وجود آید بستگی به نحوه کنار آمدن والدین آنها با طلاق دارد. (۵۷)
وقتی طلاق کانون خانواده را از هم می‌پاشد، تلاش نوجوان برای هویت‌یابی مشکل‌تر می‌گردد. نوجوانی که بحرانهای دوره نوجوانی را تجربه می‌کند وقتی خود را در خانواده بیابد که والدین خود در آن با بحرانهای روانی مواجهند مشکل خود را مضاعف می‌یابد. برخی از نوجوانان برای رهایی از چنین موقعیتی دست به خودکشی می‌زنند. فرار از خانه نیز یکی از عکس‌العملهای نوجوان در برابر روابط مخرب خانوادگی است. (۵۸)
بررسی مظلومی (۱۳۷۱) از ۴۰ نوجوان ۱۳ تا ۱۸ ساله پسر تهرانی که به دلایل و انگیزه‌های مختلف خانه را برای چند ساعت تا چند روز ترک کرده بودند نشان می‌دهد که کمبود عاطفی،‌درگیریهای ارزشی با والدین، شرایط نامناسب زندگی در خانه به دلیل فوت، جدایی یا ازدواج مجدد یکی از والدین و فشارهای ناشی از اختلافات والدین با یکدیگر، علل به وجود آورنده فرار از خانه بوده‌اند. (۵۹)
تحقیقات متعددی نشان می‌دهد که فقدان پدر بر عملکرد هوشی، سازگارری کودک با اجتماع در مورد پسران در ایفای نقش جنسی مناسب و در مورد دختران بر رفتار اجتماعیشان تأثیر می‌گذارد. (۶۰) شین(۶۱) اظهار می‌دارد که هنوز روشن نیست که این تأثیر به از دست دادن رابطه پدر با کودک مربوط می‌شود و یا افزایش فشارهای روانی بر خانواده و یا چنانکه برکبیل ونیکولز گفته‌اند به علت تغییر وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی که در غیاب پدر گریبانگیر خانواده می‌شود. (۶۳)
ازدواج مجدد والدین نیز سبب می‌شود تا فرزندان خود را در حال تجربه مشکلات جدیدی بیابند؛ قرار گرفتن در خانواده‌ای با نامادری یا ناپدری که روابط آنها برای کودک ناآشنا و مشکل است، ممکن است ناپدری و نامادری به نظر وی میهمان ناخوانده‌ای بیاید که والد واقعی او را از میدان به در کرده است. آنان همچنین ممکن است از نظر اعمال انضباط درخانواده، مشابه والدین واقعی کودک نباشند. (۶۴)
کلاو(۶۵) اظهار داشته است که خانواده‌هایی که در آنها فقط مادر یا مادر بزرگ حضورداشته‌اند، بهتر از خانواده‌هایی که در آنها ازدواج مجدد صورت گرفته با مشکلات سازگاری یافته‌اند. برنارد نیز عقیده دارد که فرزندان بسیار کم سن و نیز فرزندان بزرگسال خانوده، در جذب ولی جایگزین شونده به ندرت عکس العملهای منفی نشان می‌دهند تا نوجوانان،‌این مطلب توسط مشاهدات بالینی نیز تأیید شده است. (۶۶) تطابق با نامادری یا ناپدری آسان نیست به خصوص که ناپدری یا نامادری حمایت کننده نبوده یا از بچه‌های همسر جدیدش بیزار بوده و بچه‌های خود را بر آنها مقدم بدارد. بچه‌ای که از ازدواج مجدد پدر یا مادر به دنیا می‌آید ـ برادر یا خواهر ناتنی ـ گاه توجهی بیشتر از کودکان دیگر بدست آورده و رقابت بین خواهران و برادران را دامن می‌زند. (۶۷) در مجموع می‌توان گفت که ازدواج مجدد والدین احساس امنیت کودک یا نوجوان را در معرض خطر قرار داده و حمایتهایی را که باید از وی بشود کاهش می‌دهد و موجب ایجاد اضطراب و یا بروز اختلالات می‌گردد.
در پایان باید متذکر شد که خانواده متزلزل که در آن مناسبات والدین با هم طبیعی نیست، پدر و مادر یکدیگر را دوست ندارند، به هم احترام نمی‌گذارند، یکدیگر را تحقیر می‌کنند. از زندگی با هم راضی نیستند، مدام در حال منازعه ومشاجره هستند و بگومگوهای آنها تا حد تهدید به طلاق پیش می‌رود و یا به آن می‌انجامد بنیان مشکلات زیادی را برای فرزندان خود می‌ریزند. در واقع وقتی والدین با یکدیگر در تضاد و تعارض هستند با کودک نیز رفتار مناسبی ندارند و او را ثمره عشق خود به حساب نمی‌آورند، و وقتی آینده خودشان روشن نیست نمی‌توانند آینده روشنی را برای فرزند خود متصور باشند و اضطرابها و نگرانیهای خود را به او منتقل می‌سازند.
همچنین والدین که کودک خود را طرد می‌نمایند، وی را محدود می‌سازند؛ در تربیت او بیشتر از تنبیه استفاده می‌کنند، توجهی به درک نیازهای جسمانی یا روانی او در مراحل مختلف رشد ندارند؛ با منازعات و مشاجرات، تهدید به طلاق، جدا شدن از یکدیگر و ... احساس امنیت وی را به خطر می‌اندازند؛ در سن نوجوانی با او به مانند یک کودک رفتار می‌کنند و یک لحظه از امر و نهی دست برنمی‌دارند؛ تبعیض و تحقیر و استهزاء را شیوه همیشگی خود با وی قرار می‌دهند؛ انضباط سست و ناپایدار اعمال می‌کنند؛ اضطراب زیاد درباره وی و پیشرفتهایش نشان می‌دهند نقش‌های متعادل و مناسب خود را ایفا نمی‌نمایند افرادی خشن هستند کمال‌جویی مفرط دارند افرادی وسواسی و غیرقابل انعطاف هستند و سرانجام خود سرمشق رفتارهای نامناسب، ‌غیراجتماعی و بزهکاری هستند که طبیعی است فرزندانی دشوار داشته باشند. بنابراین وقتی با نوجوانان یا جوانان دشوار برخورد می‌نماییم باید متوجه این امر باشیم که به قول حافظ:
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم داده‌اند می‌رویم
● پیشنهادات
مطالعات انجام شده نشان می‌دهد که خانواده در بروز سلامت و یا مشکلات روانی، رفتاری و اجتماعی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. رسانه‌های گروهی، مراکز فرهنگی ـ تربیتی و همچنین مراکز مشاوره و روان درمانی باید ابتدا سعی وافر خود را در آگاه نمودن خانواده از نیازها و مسایل کودکان و نوجوانان به کار بگیرند و در صورت لزوم به کمک آنها بشتابند. آموزش به والدین به شیوه‌های مختلف و به خصوص از طریق کلاسهای آموزش خانواده که توسط افراد متخصص و به طور مستمر هدایت شود، در این راستا اجتناب‌ناپذیر می‌نماید. باید به خانواده‌ها آموخت که:
۱) به نقش الگویی خود توجه داشته باشند و بدانند که آثار رفتارهای آنان به زمان حال منحصر نمی‌شود بلکه کودک یا نوجوانی که والدین ناسازگار دارد، خود در آینده نیز نقش همسری و والدی را به درستی ایفا نخواهد کرد.
۲) برای احتراز از برخوردها و بگومگوهای خانوادگی هر یک از والدین به وظایف خود نسبت به دیگری آگاه شده و رعایت حقوق وی را بنماید.
۳) به موقعیت سنی فرزندان خود به خصوص نوجوانان توجه نموده و به نیازها و خواسته‌های وی توجه داشته باشند و بدانند که او دیگر کودک نیست و باید تا حدی آزادی عمل داشته و زندگی را خود تجربه نماید. از امر و نهی‌های مداوم نسبت به وی پرهیز نمایند.
۴) اعضای خانواده نباید نسبت به هم بی‌تفاوت بوده و یا با خصومت با یکدیگر برخورد نمایند. برای هویت‌یابی مناسب نوجوان بهترین نوع خانواده آن است که در عین حال که اعضایش با هم رابطه دارند، هر یک فردی مستقل باشند.
۵) تبعیض در بین فرزندان را از محیط خانوادگی دور نمایند. احساس طرد شدگی در نوجوان منجر به بی‌ارزشی، یأس، ناامیدی، افسردگی و حتی خودکشی می‌گردد.
۶) به این امر توجه نمایند که فرزندان بیشتر با والدین همانندسازی نموده و ارزشهای آنان را درونی می‌کنند که ایشان را دوست داشته و روابط خوبی با آنان داشته باشند.
۷) در رشد بزهکاری،‌خانواده‌های غفلت کننده، طرد کنده، دارای انضباط بی‌ثبات و خشن و همچنین خانواده‌ای که در آن بزه و جرم توسط والدین یا خواهران و برادران صورت می‌پذیرد، نقش مهمی را ایفا می‌کند. لذا با پرهیز از شیوه‌های فوق در برخورد با کودکان و نوجوانان و عدم اعمال تنبیه‌های بیجا که خود موجب بروز پرخاشگری می‌شود و در جهت کنترل بیشتر خود از ارتکاب اعمال ضد اجتماعی اهتمام ورزند. همچنین در صورت وجود اعمال خلاف در خانواده با جداسازی کودک، محیط سالمی برای وی مهیاگردد.
۸) برخی عدم توافق‌ها را ناچیز بشمارند و با طلاق زمینه بی‌خانمانی و مشکلات عاطفی و رفتاری را برای فرزندان خود فراهم نکنند. همچنین در صورتی که وقوع طلاق ضروری شد و ارزش وقوع آن بیش از ادامه یک زندگی نابهنجار تشخیص داده شد، آموزشهای لازم را جهت برخورد صحیح با فرزندانشان برای تعدیل اثر طلاق دریافت دارند.
۹) از برخوردهای متناقض و واجد دوسوگرایی با فرزندان خود بپرهیزند. بسیاری از والدین در عین حال که مایلند نوجوانشان مستقل شود، نمی‌توانند جلوه‌های استقلال را در وی قبول کنند و همزمان خواهان وابستگی وی هستند، ‌این طرز برخورد موجبات خشم، بی‌اعتمادی و حتی زمینه مشکلات روانی چون بیماری اسکیزوفرنی را فراهم می‌نماید.
۱۰) به جای تحمیل مقررات خشک و غیرقابل تحمل و اعمال کنترل‌های بیش ا زحد، تحقیر و سرزنش و یا تنبیه بدنی به نوجوانان توضیح دهند که رفتار وی چه پیامدها و عواقبی دارد. در غیر این صورت نوجوان والدین را زورگو تلقی می‌نماید.
۱۱) در صورتی که روابط والدین و نوجوان نامساعد باشد، به هنگام بروز مشکل ،‌نوجوان به دیگران روی خواهد آورد که این امر خود زمینه‌ساز بسیاری از مشکلات اخلاقی و رفتاری خواهد شد.
۱۲) والدین وظیفه‌شناس نسبت به مسایل نوجوان خود حساس هستند تغییرات خلق و خوی خود را درمی‌یابند؛ متوجه اضطرابها و حالات افسردگی او می‌شوند و در صورت تداوم به فکر اصلاح و درمان برمی‌آیند. خوب است حدود بهنجاری و نابهنجاری رفتارها به آنان شناسانده شود تا در موقع مناسب اقدام لازم صورت گیرد. با توجه به نتایج این مطالعات که بیشترین مشکلات را در زمینه روابط خانوادگی آشکار ساخته است، آموزش رفتاری والدین به لحاظ تنوع در شیوه‌ها و سهولت به کارگیری توسط والدین پیشنهاد می‌گردد.  

 

 

 

 

گزارش تخلف
بعدی