از عملیات روانی تا جنگ ذهنی
از عمليات رواني تا جنگ ذهني؛ روان شناسي پيروزي
اشاره
عمليات رواني امريكا پس از شكست سنگين در تجاوز به ويتنام دچار نوعي سردرگمي شد. بنابراين كارشناسان عمليات رواني اين كشور در مورد ماهيت عمليات رواني و كارآيي آن در صحنه نبرد دچار ترديد شدند. اين مقاله نخستين بار در سال 1980 به طور علمي به نقد و بررسي كارآيي اين علم پرداخت. نكته قابل توجه اين است كه نويسنده صرفاً عمليات رواني تاكتيكي را مدنظر داشته و از سطوح عملياتي و استراتژيكي اين رشته غافل بوده، در نتيجه از اين دو سطح با نام جنگ ذهني ياد كرده است. البته پيشنهاد نويسنده مبني بر انتخاب جنگ ذهني محتواي عمليات رواني را نفي نميكند. يعني عمليات رواني به دنبال تغيير افكار، نگرشها و باورهاي افراد خودي، بيطرف و دشمن است؛ بنابراين، ميتوان گفت عمليات رواني همان جنگ ذهني است البته با گسترهاي وسيعتر، يعني هم در سطح تاكتيك و هم در سطح استراتژيك. اگرچه صاحبنظران جديد پيشنهاد دادهاند كه به جاي جنگ ذهني از كنترل ذهن و يا مديريتي ادراكي استفاده شود، ليكن با تجزيه و تحليل اين دو حوزه باز مشاهده ميشود كه عمليات رواني به مراتب گسترهاي بيش از اين دو حوزه دارد. امروزه، سازمان عمليات رواني امريكا به صورت تشكيلاتي در سازمانهاي نظامي و غيرنظامي شناخته شده است و صاحبنظران اين رشته نيز، معادل Mind war را به عنوان يك علم مستقل از عمليات رواني نپذيرفتهاند. اين مقاله با نگاهي انتقادي به نقد و بررسي كاركرد دستگاه عمليات رواني امريكا به ويژه پس از جنگ ويتنام ميپردازد.
مقدمه
دردهه 1970 دكترين عمليات رواني در ارتش، در آغاز فاصلهگيري از يأس و سرخوردگي ناشي از جنگ ويتنام بود. بنابراين در 1980 سرهنگ پل.ولي، فرمانده گروه هفتم عمليات رواني، از من به عنوان رئيس ستاد تحليل و تحقيق عمليات رواني خواست مقالهاي تدوين كنم كه محرك انديشههاي بعدي در گروه عمليات رواني باشد. او خواهان ريشهيابي مسائل ويتنام نبود، بلكه ايدههاي تازه و نوآورانه مرتبط با تكميل و كاربرد عمليات رواني را ميخواست. من طرح اوليه را تهيه كردم و سرهنگ ولي به بررسي و مطالعه آن پرداخت و نهايت كار به انتقادات و تجديدنظر در طرح ما انجاميد تا اين كه وي راضي شد و نتيجه آن مقالهاي تحت عنوان زير بود: از عمليات رواني تا جنگ ذهني؛ روانشناسي پيروزي.
سرهنگ ولي نسخههايي از آن را به ادارات، سازمانها، ستادهاي مختلف دولتي و ناشران فعال در اين زمينه يا علاقهمند به عمليات رواني ارسال كرد. او مقاله مزبور را نه به عنوان مقالهاي قابل چاپ، بلكه صرفاً به عنوان مقالهاي انتقادي براي پيشبرد گفتوگوها در اين زمينه در نظر گرفت. در اين عرصه او كاملاً موفق بود. اين مسئله را با نامههاي بسيار زياد و تشويقكنندهاي كه ـ در رابطه با آن مقاله ـ طي چند ماه بعد دريافت كرد ميتوان ارزيابي كرد.
با ظهور اينترنت در دهه 1980، جنگ ذهني مجدداً باتوسعهاي كاملاً غيرمنتظره ـ و تا حدي خندهدار ـ روبهرو شد. به تدريج توجه به ذهن گسترش يافت و چون عنوان مهيبي داشت، شهرت بسياري همانند شهرت تئوري توطئه پيدا كرد. شايعات به زودي آن را به صورت داستاني از سنخ داستانهاي جروج اورول ـ مثل كانديداي منچوري ـ براي كنترل اذهان و سلطه بر جهان در آورد. وجهه من به عنوان شخصيتي مرموز و سري آب بر اين آسياب ريخت: جنگ ذهني اكنون دليل قاطعي بر آن بود كه پنتاگون وارد جادوي سياه و پرستش شيطان شده است. اكنون كه اين اپراي كميك حداقل تا حدي مورد توجه قرار گرفته است، فكر ميكنم ارايه نسخهاي كامل و درست از اين مقاله به همراه مقدمه و چند تذكر تاريخي براي قرار دادن آن در بستري منطقي ميتواند جالب باشد. بعد از همه كارهايي كه انجام شد و شايد ميشود، اين مطالب ارزش بازگويي را دارد.
در داخل ارتش بنا بر عادت، عمليات رواني به عنوان عملياتي ثانويه در نظر گرفته ميشده است. تصميمات استراتژيك اصلي با ملاحظه منافع و اهداف سياسي ـ نظامي سنتي گرفته ميشوند و تنها در چنين حالتي است كه عمليات رواني در دستور كار قرار ميگيرد تا مأموريتهايي كه قبلاً در مورد آنها توافق شده است، تأثير بيشتري داشته باشند.
جنگ ذهني اين توالي را معكوس ميسازد. ابزارهاي رواني براي حصول پيروزي ـ اساساً از طريق متقاعد كردن دشمن به اين كه وي واقعاً سياستهاي ملي خود را با سياستهاي ما هماهنگ سازد ـ براي پشتيباني از اهداف سياسي اصلي استفاده ميشود. استفاده از نيروهاي متعارف نظامي (بمب، گلوله و …) به عنوان آخرين راهكار در شرايطي مورد توجه قرار ميگيرد كه جنگ ذهني ديگر اثربخشي ندارد. امتياز جنگ ذهني اين است كه جنگ به شيوههاي غيرمرگبار، بدون صدمات بدني و غيرويرانگر انجام ميگيرد. اساساً شما دشمنتان را با استدلال فرو مينشانيد. شما كنترل تمامي ابزارهايي را به دست ميگيريد كه از طريق آن، مردم و حكومت طرف مقابل، اطلاعات را براي سازماندهي اذهان خود به كار ميگيرند و آن را به گونهاي تعديل ميكنيد كه مطابق با ميل شما باشد. همه خوشحالند، كسي زخمي و كشته نميشود و هيچ چيز تخريب نميگردد. از سوي ديگر در جنگ متعارف استدلال عقلاني وجود ندارد، متخاصمان فقط به مردم يكديگر صدمه ميزنند يا آنها را ميكشند و به غارت و تخريب سرزمين يكديگر دست ميزنند تا اين كه يك طرف چنان خسارت ببيند كه دست از جنگ بكشد (يا اين كه هر دو طرف چنان صدمه ببينند كه انديشه پيروزي را كنار بگذارند و براي توقف جنگ با يكديگر به تفاهم برسند). بعد از چنين جنگي، تنها بدبختي، تنفر و رنج باقي ميماند.
تنها بازنده جنگ ذهني سوداگران جنگهاي متعارف يعني كمپانيها و شركتهايي هستند كه با سفارش بالگرد، تانك، توپ و مهمات و ... فربهتر ميشوند، در نتيجه، آنچه را كه رئيس جمهور تحت عنوان مجتمعهاي صنعتي نظامي به آن اشاره كرد، ميتوان در عرصه مقاومت بر ضد اجراي جنگ ذهني به عنوان دكترين جنگ استراتژيك غالب تلقي كرد. اين دورنماي كلي جنگ ذهني در سادهترين شكل آن است.
اگر چه در دهه 1980 دليلي نداشت كه تصور كنم كه اين انتقادات اثري روي دكترين عمليات رواني ايالات متحده در بيرون از ارتش داشته باشد، اما وسوسههايي وجود داشت كه نوعي از اين گونه نسخههاي جنگي را كه در دومين جنگ خليج فارس و اخيراً حتي به صورت روشنتر در جريان تسخير عراق در سال 2003 استفاده ميشد، مشاهده كنم. در هر دو مورد، عمليات رواني در حد نهايي خود بر ضد مسئله حمله به عراق و نيز بر ضد افكار عمومي داخلي امريكا جهتگيري شده بود.
تأثير شيوههاي كوچكتر جنگ ذهني قابل توجه بودند. يك فضاي رواني نسبت به پيروزي حتمي ايالات متحده ـ مبني بر اين كه پيروزي در جنگ زميني به دست خواهد آمد ـ ايجاد و در امريكا و عراق تشديد شد. مسئلهاي كه تا حد كمتري مجابكننده است، اين است كه شكست جنگ ذهني در اين مرحله كه قرار بود تنها از طريق قويترين اصول اخلاقي و حقيقتبيني هدايت شود، به طور قاطعانهاي فقط به از ميان رفتن فضاي مطلوب بعد از حصول پيروزي منجر شده است. اينجا پاشنه آشيل جنگ ذهني قرار دارد. جنگ ذهني بايد به هيجانات و تعهد قوي مخاطبان خود توجه كند، چرا كه آنها از سوي مخاطبان مورد نظر قضاوت و داوري ميشوند. اگر ارزشهاي اخلاقي آن مخاطبان محترم شمرده نشوند ـ اگر جنگ ذهني فقط در خدمت انگيزهها و اهداف پنهاني قرار گيرد ـ يأس ناشي از آن از نظر اجتماعي ميتواند خردكننده باشد.
در سال 1987 من يك مقاله وسيعتر، براي دانشگاه دفاع ملي، در ارتباط با اصول اخلاقي جنگ رواني نگاشتم. اين تذكر لازم است كه اگر جنگ جهاني عملاً به عنوان يكي از اهرمهاي اصلي سياست خارجي امريكا مورد استفاده قرار گيرد، نميتوان خيلي زياد روي مباحث اخلاقي كه در اين جنگ رخ داده است، تكيه كرد.
از عمليات رواني تا جنگ ذهني؛ روانشناسي پيروزي
مقاله بررسيهاي نظامي نوشته ال.تي.سي جان الكساندر در تأييد سايكوترونيكز - استفاده اطلاعاتي و عملياتي از پردازش گروهي رقابتي ـ به طور تعيينكنندهاي انديشهبرانگيز بود. نقد تحقيقات در اين حوزه به صورتي كه در حوزه قوانين علمي امروز جاي بگيرد، طنزي را به ياد ميآورد كه در مورد دانشمند ايتاليايي اسپالان زاني در سال 1794 گفته شده است. در آن زمان وي اين فرضيه را مطرح كرد كه خفاشها در تاريكي توسط ابزاري كه امروزه بدان ردياب صوتي ميگوييم، حركت ميكنند. اين طنز ميگفت: «اگر آنها با گوشهايشان ببينند، پس آيا با چشمهايشان ميشنوند؟» اما من ترديد دارم كه نيروي دريايي امريكا خشنود باشد كه كسي اين ايده را آن قدر جدي بگيرد كه در صدد پيگيري آن برآيد. تحقيقات سايكوترونيك در مراحل ابتدايي خود هستند، اما ارتش فعلاً سيستمهاي تسليحاتي عمليات دارد كه براي انجام آنچه ال.تي.سي الكساندر دوست داشت ESP انجام بدهد، طراحي شدهاند، مگر اين كه اين سيستم تسليحاتي از رسانههاي ارتباطي موجود استفاده كند. اين سيستم در صدد است تا از طرز فكرهاي افراد بيطرف و دشمن نقشهبرداري كند و سپس اين طرز فكرها را براي تطبيق با منافع ملي ايالات متحده تغيير دهد. اين سيستم، چنين كاري را در مقياس وسيع، از جمله واحدهاي نظامي، مناطق، كشورها و بلوكهاي قدرت انجام ميدهد. در شكل كنوني آن، اين سيستم عمليات رواني ناميده ميشود. آيا عمليات رواني مؤثر است يا آن كه صرفاً دكوراسيوني است كه فرماندهان صحرايي ترجيح ميدهند زحمت درگير شدن با آن را به خود ندهند؟
اگر در 1970 بدين پرسش پاسخ داده ميشد، پاسخ اين بود كه عمليات رواني در واقع بسيار بسيار مؤثر واقع ميشود. در 1967 و 1968، 29276 نفر ويتكنگ مسلح (Nva) (معادل با 95 گردان توپخانه دشمن) تحت برنامه عفو عمومي چيئوهوي به نيروهاي دريايي يا هوايي تسليم شدند، اين برنامه، مهمترين تلاش در راستاي عمليات رواني در جنگ ويتنام بود. در آن زمان نيروي هوايي تخمين ميزد كه از ميان بردن اين تعداد نيرو در يك جنگ، شش هزار كشته براي نيروي امريكايي بر جاي بگذارد. از سوي ديگر، ما جنگ را باختيم نه بدان خاطر كه در نبرد نظامي جنگ را واگذار كرده باشيم، بلكه به خاطر اين كه ما در عمليات رواني با شكست مواجه شديم. اراده ملي ما براي پيروزي بسيار مؤثرتر از آنچه در ويتنام شمالي و ويتكنگ مورد حمله قرار گرفت، با تهاجم روبهرو شد و فهم اين واقعيت دشمن را به ايستادگي تشويق كرد تا اين كه سرانجام، امريكا شكست خورد و به خانه گريخت.
بنابراين، عمليات رواني ما شكست خورد نه بدان خاطر كه اصول آن درست نبود بلكه بدان خاطر كه با عمليات رواني ويتنام همخواني نداشت. تلاشهاي ارتش هر چند موفقيت چشمگير در بر داشت، اما عمليات رواني ما واقعاً اذهان مردم كشور ويتنام را تغيير نداد و حتي در داخل كشور نيز در برابر تبليغات دشمن از مردم امريكا دفاع نكرد. افزون بر اين، عمليات رواني ويتنام آنچنان نيرومند بود كه نه با ارتش بزرگتر يا سلاحهاي بهتر، بلكه با انجام مؤثر عمليات رواني بر بالگردهاي كبري و اسپوكيها، نيروي هوايي و هواپيماهاي بي ـ 52 كه ما صفآرايي كرده بوديم، فائق آمد. درس عبرت آن نيست كه قابليت عمليات رواني خود را به فراموشي بسپاريم، بلكه بايد به گونهاي به تغيير و تقويت آن بپردازيم كه بتواند دقيقاً همان نوع كاري را بكند كه دشمن در سال بعد انجام داد. سختافزار بهتر چيز خوبي است، اما در واقع اگر در جنگ ذهني پيروز نشويم، چيزي را تغيير نخواهد داد.
نخستين چيزي كه بايد بر آن فائق آمد، تصور عمليات روانياي است كه با محدوديت عادي شدن، قابل پيشبيني و بيش از حد آشكار بودن مواجه شود و نهايتاً در حد پخش اعلاميه و استفاده از بلندگو باقي بماند. دستگاههاي نظامي از اين دست، جايگاه خاص خود را دارند، اما بايد در كنار عمليات اصلي مورد استفاده قرار گيرند. اين عمليات اصلي نميتواند در سطح كمپاني يا يگان نظامي شروع شود، بنابراين، بايد در سطح ملي آغاز شود. اين عمليات بايد اراده ملي را براي پيروزي تقويت كند و اراده ملي دشمن را مورد حمله قرار دهد و نهايتاً نابود سازد. اين عمليات هم علت و هم معلول عمليات رواني است، اما نوعي جنگ است كه بسيار فراتر از حدودي قرار دارد كه در ذهن جمعيت كشور درگير ميگنجد. بياييد با يك تغيير اسمي ساده شروع كنيم. ما بايد خود را از مفهوم خودآگاهانه و تقريباً آشفته عمليات رواني نجات دهيم و در جاي خود مفهوم جنگ ذهني را روشن كنيم.
اين اصطلاح خشن و دلهرهآور است و بدين گونه نيز بايد باشد: اين اصطلاح، مبتني بر حمله و پيروزي است. اصطلاحي نيست كه به عقلاني كردن، متقاعد كردن و هماهنگ ساختن ارتباطي داشته باشد. احتمال دارد دشمن از آن آزردهخاطر شود و تا زماني كه دشمن از آن شكست بخورد، ميتواند ادامه داشته باشد. بنابراين تعريف زير براي جنگ ذهني پيشنهاد ميشود: جنگ ذهني عبارت است از متقاعد كردن هوشمندانه و ستيزهجويانه تمامي شركتكنندگان در يك جنگ، در اين مورد است كه ما پيروز آن جنگ خواهيم بود.
هوشمندانه است بدين معني كه طراحي شده، سيستماتيك و تلاش جامعي است كه تمامي سطوح فعاليت استراتژيك تا فعاليت تاكتيكي را در بر ميگيرد. ستيزهجويانه است زيرا ديدگاهها و نگرشهايي كه بر ضد ما هستند، بايد به صورت مؤثر به ديدگاهها و نگرشهايي براي حمايت از ما كه در صدد دستيابي به پيروزي هستيم، تغيير كند. ما در جنگ پيروز نخواهيم شد، مگر آن كه خود را در برابر عقايد و نگرشهاي تلقين شده از سوي دولتهاي متخاصم حفاظت كنيم. ما بايد اذهان مردم كشور هدف را پيش از اين كه به حمايت از ارتش خود تصميم بگيرند تغيير دهيم و بايد خود را به آن ارتشها قبل از آن كه نيروهاي جنگندهمان حتي آنها را در ميدان نبرد مشاهده كنند برسانيم.
اين تعريف را با تعريف جنگ رواني مقايسه كنيد كه براي اولين بار، ژنرال ويليام دونووان از افسران سرويسهاي استراتژيك در نوشتهاش تحت عنوان تخمين بنيادين جنگ رواني در جنگ جهاني دوم پيشنهاد كرد:
جنگ رواني يعني هماهنگي و استفاده از كليه ابزارها از جمله ابزار روحيه و فيزيك كه با آن هدفي حاصل ميشود ـ غير از ابزارهاي شناخته شده مورد استفاده در عمليات نظامي و از جمله بهرهبرداري روانشناختي از نتيجه آن اقدامات شناخته شده نظامي ـ كه هدف آن تخريب اراده دشمن براي به دست آوردن پيروزي و تخريب قابليت سياسي و اقتصادي آن در انجام اين پيروزي است كه ميخواهد دشمن را از حمايت، همياري و همدلي متحدان يا وابستگان و يا بيطرفان محروم سازد و يا آن كه مانع دستيابي او به چنين حمايت، همياري و يا همدلي شود يا آن كه ميخواهد در مردم و متحدان ما اراده پيروزي را به وجود آورد، حفظ كند يا افزايش دهد و حمايت و همياري و همدلي بيطرفها را به سوي خود جلب و حفظ كند يا افزايش دهد.
اگر حسن تعبير از عمليات رواني آنچنان كه يك افسر كل در يك نامه در سال 1917 بيان كرد از نياز گسترده به يك كلمه مترادف ناشي باشد كه در زمان صلح به كار ميرود، به گونهاي كه حساسيت يك شهروند نظام دموكراسي را دامن نزند؛ بنابراين، از نظر داخلي، استفاده از عمليات رواني ميتواند موفقيتآميز باشد. از سوي ديگر، به نظر نميرسد حساسيتهاي روسها مجدداً تأييد كند كه در سال 1980 عمليات رواني ارتش ايالات متحده را به صورت زير توصيف ميكردند:
«... استفاده از شيوههاي نابخشودني تخريب ايدئولوژيك كه فقط شامل اخاذي، پرخاشگري و ايجاد رعب و وحشت ميشود».
در رساله عالي سرهنگ آلفرد پادوك در مورد تاريخ عمليات رواني مستندات بسيار خوبي در مورد احساس بيميلي ارتش از عناصر پاكسازيكننده جنگ رواني ارايه شده است:
«رهبراني كه نميتوانستند يا نميخواستند ببينند كه جنگها نه در ميدان نبرد، بلكه در اذهان مردم انجام ميشوند و به پيروزي يا شكست ميانجامند، پيدرپي تلاش براي تبديل اين سلاح در كاملترين و مؤثرترين شكل آن را عقيم ميگذاشتند». همان گونه كه سرهنگ پادوك به خوبي نتيجه گرفته است: به معناي واقعي كلمه شيوه تكامل جنگ روانشناختي و غيرمتعارف از 1941 تا يكپارچه شدن آنها به عنوان يك توان نظامي رسمي در 1952 حكايت از آن دارد كه اين موضوع در سراسر تاريخ جنگهاي خاص وجود داشته است: داستان يك ارتش دچار ترديد و بيميلي كه ميكوشد با مفاهيم و سازمانهاي داراي ماهيتي غيرمتعارف كنار آيد.
بر اساس دكترين كنوني، عمليات رواني يك وسيله كمكي براي عمليات اصلي به منظور دستيابي به پيروزي در ميدان نبرد و جنگهاست؛ معمولاً از اين اصطلاح، تحت عنوان فزونگر رزمي استفاده ميشود. مطمئناً عمليات رواني پيششرطي براي عملي كردن تصميمات در نظر گرفته نميشود. از اين رو، عمليات رواني نميتواند اثربخشي سياسي يا نظامي يك اقدام نظامي فرضي را از پيش تعيين كند و تنها ميتواند براي اشاره بدان مورد استفاده قرار گيرد كه اقدام در بهترين حالت ممكن بتواند انجام بگيرد.
جنگ ذهني را نميتوان ناديده گرفت. در واقع، جنگ ذهني استراتژياي است كه جنگ تاكتيكي براي رسيدن به بالاترين اثربخشي خود بايد با آن انطباق يابد. سناريوي جنگ ذهني بايد در ذهن فرمانده به خوبي مشخص شود و حتماً عامل اصلي در تمامي تصميمات عملياتي تاكتيكي او باشد. در غير اين صورت، او تدابيري را قرباني ميكند كه عملاً به پيروزي جنگ كمك ميكنند و در عوض، رضايت فوري و محسوس را به دنبال ميآورند. بر اساس مفهوم جنگ رواني، واحدهاي پشتيباني به گونه امروزين خود بايد به تاريخ سپرده شوند. از همان آغاز فرآيند برنامهريزي، گروههاي جنگ ذهني بايد به فرمانده نظر كارشناسي فني ارايه و در تمامي سطوح، آنها را به گردانها منتقل كنند. اين گروهها نميتوانند ـ بدان گونه كه فعلاً هستند ـ متشكل از افسران شاخه امور جزئي و افسران كنترل شبكه باشند كه صرفاً مباني عمليات تبليغات تاكتيكي را ميدانند. آنها بايد متشكل از كارشناسان تمام وقتي باشند كه ميكوشند استراتژي جنگ ذهني ملي را به اهدافي تاكتيكي برگردانند تا پيروزي مؤثر در جنگ را به اوج خود برسانند و از سوي ديگر، تلفات جاني را به حداقل كاهش دهند. اين تيمهاي جنگ ذهني فقط در صورت احترام فرماندهان را جلب ميكنند كه بتوانند تعهدات خود را عملي كنند.
آنچه ما در حال حاضر مؤثرترين عمليات رواني ـ تاكتيكي تصور ميكنيم، عملاً محدودترين و ابتداييترين تلاشهاست كه به دليل دشواريهاي تدوين و انتقال پيام در حيطه عمليات تاكتيكي انجام ميگيرد. چنين تلاشهايي بايد تداوم يابند، اما به درستي بايد بدانيم كه تقويتكننده عمليات اصلي، جنگ ذهني است. اگر اراده دشمن را تا قبل از ورود به صحنه نبرد مورد حمله قرار ندهيم، مردم آن كشور از فرماندهان خود به بهترين وجه حمايت ميكنند. ما بايد قبل از آن كه به اين صورت وارد عرصه نبرد شوند، به اراده آنان حمله كنيم. بايد آمادگي پذيرش شكست حتمي را در صحنه نبرد به دشمن تلقين كرد.
جنگ ذهني استراتژيك بايد در زماني شروع شود كه جنگ اجتنابناپذير تلقي ميشود، اين جنگ بايد در صدد جلب نظر مردم كشور هدف ـ از طريق هر واسطه قابل دسترس ـ برآيد و بايد سربازان بالقوه آن كشور را ـ قبل از آن كه آنها لباسهاي نظامي خود را به تن كنند ـ مورد حمله قرار دهد. در خانه و اجتماع، آنها بيشترين آسيبپذيري را از جنگ ذهني دارند. آيا امريكا در جنگهاي ويتنام شكست خورد يا آن كه در خيابانهاي شهرهاي بزرگ امريكا متحمل شكست شد؟
جنگ ذهني بايد هدف نهايي در يك نبرد استراتژيك باشد، ولي كاربردهاي تاكتيكي، نقش فزونگر را براي اين جنگ ايفا ميكنند. در بستر اهداف استراتژيك، جنگ ذهني بايد به تمامي مردم جهان از جمله دوستان و دشمنان و بيطرفها به يكسان دسترسي داشته باشد ـ نه صرفاً از طريق بلندگو يا اعلاميههاي پخش شده در صحنه نبرد به منظور عمليات رواني نظامي و يا از طريق تلاش ضعيف، غيردقيق و كوتهبينانه سايكوترونيك، بلكه بايد از طريق رسانههايي كه كشور در اختيار دارد، قابليت پخش پيام را به تمامي مردم كره زمين به صورت عملي داشته باشد.
البته اين رسانهها، رسانههاي الكترونيك ـ راديو و تلويزيون ـ هستند. توسعه ارتباطات ماهوارهاي، شيوههاي ضبط ويدئويي، انتقال ليزري و اپتيكي برنامهها، نفوذ در اذهان مردم دنيا را كه چند سال قبل غيرقابل تصور به نظر ميرسيد، ممكن ميسازد. مانند شمشير ايكس كاليبور، چارهاي نداريم مگر آن كه به اين ابزار برسيم و آن را از آن خود سازيم؛ و اين ميتواند دنيا را براي ما متحول سازد به شرط آن كه شجاعيت و تماميت اخلاقي لازم را براي گسترش تمدن ـ با كمك آن ـ داشته باشيم. اگر ايكس كاليبور را نپذيريم، آنگاه توانايي تلقين اخلاقيات خود را به فرهنگهاي خارجي از دست ميدهيم. اگر آنها اصول اخلاقي ما را نپذيرند، چارهاي جز جنگ با آنها در مقياس وحشيانه آن نداريم. جنگ ذهني بايد تمامي شركتكنندگان را مد نظر داشته باشد، در غير اين صورت، اثربخش نخواهد بود.
تحت قوانين فعلي، واحدهاي عمليات رواني نميتوانند شهروندان امريكايي را مورد هدف قرار دهند. اين ممنوعيت مبتني بر اين پيشفرض است كه تبليغات حتماً يك دروغ بوده يا دستكم يك نيمحقيقت گمراهكننده است و اين كه حكومت حق دروغ گفتن به مردم را ندارد. اين كه وزارت تبليغات گوبلز نبايد بخشي از روش زندگاني مردم امريكا باشد، كاملاً درست است؛ بنابراين، هميشه گفتن حقيقت بايد قاعده جنگ ذهني باشد. قدرت جنگ ذهني در توانايي و تأكيد آن بر دريافت صحيح گيرندگان پيام روي حقيقت فعلي و آينده قرار دارد. از اين رو، جنگ ذهني متضمن اين تعهد است كه ما اگر تاكنون چنين نبودهايم، مصمم به گفتن حقيقت هستيم.
جنگ ذهني چيز جديدي نيست. بزرگترين و كمهزينهترين پيروزيهاي كشورها نتيجه آن بوده است و اين، چه در زمان جنگ و چه در زمان منازعه مصداق داشته است. حملات اتمي به هيروشيما و ناكازاكي را بنگريد، تخريب فيزيكي آن دو شهر، توانايي ژاپن را به ادامه جنگ ويران نكرد، بلكه شوك روانشناختي اين سلاحها آنچه را كه از اراده ملي ژاپن براي جنگ باقي مانده بود، نابود كرد. در نتيجه ضمن تسليم ژاپن، تهاجم طولاني و پرهزينه جنگ زميني غيرلازم شد. اثربخشي جنگ ذهني تابعي از كاربست ماهرانه رسانههاي ارتباطي است، ولي هيچ اشتباهي بزرگتر از آن نيست كه جنگ ذهني را تنها با انجام يك تلاش تبليغاتي بزرگتر و غيراصوليتر اشتباه گيريم. تبليغات بنا به تعريف هارولد لاسول عبارت است از:
«بيان عقايد يا اقدامات حساب شده افراد يا گروهها به منظور تأثيرگذاري بر عقايد يا اقدامات ديگر افراد يا گروهها از طريق دستكاري روانشناختي افراد و گروهها براي اهداف از پيش تعيين شده».
تبليغات، هنگامي كه چنين تصوري از آن وجود داشته باشد ـ و هر چيزي كه از سوي يك واحد عمليات رواني داراي چنين شهرتي توليد شود ـ به طور خودكار دروغ يا دستكم انحراف از حقيقت فرض ميشود. بنابراين، تبليغات فقط تا حدي مؤثر است كه دشمن، تحت فشار نظامي، آنچه را ما از او ميخواهيم انجام دهد. بنابراين، تبليغات مؤثر نيست زيرا ما دشمن را متقاعد كردهايم حقيقت را به گونهاي كه ما ميبينيم، ببيند.
ال.جان مارتين در فصل نتايج كتاب خود در خصوص مطالعه جامع ارتش، از فنون عمليات رواني به سردي و تلخي ياد ميكند:
«خلاصه همه اينها اين است كه ارتباطات فريبنده ما با يك اثر مثبت به پايان ميرسد، ما بايد اين را به شانس ـ نه به علم ـ نسبت دهيم … . اثربخشي تبليغات ممكن است كمتر از اثربخشي صرفاً ارتباطات گمراهكننده و فريبنده قابل كنترل و پيشبيني باشد».
به همين دليل تبليغاتگران، دروغگو و نيرنگباز تلقي ميشوند كه ميخواهند هر چيزي را با رنگهاي جذاب براي فريب دادن سادهلوحان و خوشباوران رنگآميزي كنند. همچنان كه ژاك الول ميگويد:
«تبليغاتگر يك معتقد نيست و نميتواند باشد. از اين گذشته او نميتواند به ايدئولوژي تبليغات خود اعتقادي داشته باشد. او صرفاً مردي در خدمت يك حزب، يك دولت يا سازماني ديگر است و وظيفه او تضمين كارآمدي آن سازمان است. ... اگر تبليغاتگر هرگونه اعتقاد سياسي داشته باشد، بايد آن را به كناري گذارد تا بتواند از يك ايدئولوژي تودهاي عوامپسند استفاده كند. او حتي نميتواند در آن ايدئولوژي با ديگران سهيم باشد، چون او بايد آن را همچون يك شيء به كار برد و بدون احترام به آن ـ در صورتي كه اعتقادي بدان داشته باشد ـ بايد آن را دستكاري كند. او به سرعت سرپوشي براي اين تصورات و عقايد عوامپسندانه پيدا ميكند».
بر خلاف عمليات رواني، جنگ ذهني با اغفال يا حتي با حقيقت برگزيده و بنابراين، گمراهكننده كاري ندارد. پيام جنگ ذهني آن را با شرايط اعتبار انتزاعي به گونهاي كه موضوعات عمليات رواني هستند، متناسب نميكند، بلكه منبع پيام آن را معتبر ميسازد. همان گونه كه ليوي در جايي گفته است: «وحشت از نام روم چنان خواهد بود كه دنيا خواهد فهميد كه همين كه ارتش روم شهري را به محاصره درآورد، هيچ چيز آن را تغيير نخواهد داد ـ نه سختيها، نه زمستان، نه گذر ماهها و سالها تغييري در آن حاصل نخواهد كرد – و اگر يك حمله سريع و ناگهاني ثمر نبخشد، ميداند كه پاياني جز پيروزي وجود ندارد و آماده است تا زمان دستيابي به پيروزي، اراده خود را حفظ كند».
بر خلاف تبليغاتگران، الول معتقد است كساني كه جنگ ذهني را به كار ميگيرند، به دنبال حقيقت و بدان متعهد هستند. آنچه او ميگويد، فقط بخشي از جنگ ذهني است؛ بقيه جنگ ذهني و آزمايش اثربخشي آن در اين اعتقاد وجود دارد كه او ميكوشد به مخاطبان خود به وسيله تفاهمي كه به وجود ميآورد، اين مفاهيم را انتقال دهد و اين چيزي نيست كه به سادگي بتوان آن را جعل كرد، حتي اگر در واقع بتوان به هر شكل به جعل آن پرداخت. فرهنگ جامع اصطلاحات روانشناختي و روانكاوي حسن تفاهم را به گونه زير تعريف ميكند: «برقراري روابط نامحدود اعتماد متقابل كه به صورت نامحسوس پديد ميآيد». برخي محققان پيشنهاد كردند كه حسن تفاهم، خود، يك عنصر شبه آگاهانه و حتي شايد تأكيد مبتني بر ESP روي مبادله آشكار اطلاعات است.
چرا يك فرد به گوينده تلويزيون بيش از يك مبلغ ديگر اعتماد ميكند، در صورتي كه هر دو ممكن است همان خبرهاي اصلي را گزارش دهند؟ جواب اين است كه در مورد اول، حسن تفاهم وجود دارد؛ و حسن تفاهم است كه اكثر برنامهسازان راديو ـ تلويزيوني موفق اهميت آن را درك ميكنند و از آن بهره ميگيرند. ما بيان حقيقتي اجتنابناپذير و ايجاب نهفته در پس آن را در نظر گرفتهايم؛ اينها مشخصههاي خود انجامدهنده جنگ ذهني هستند. دريافتكننده پيام نه تنها با فهم آگاهانه پيامها، بلكه بر اساس شرايط ذهني كه طبق آنها پيام را دريافت داشته است، قضاوت ميكند. تئوري پشتسر مفهوم شست و شوي مغزي آن است كه شكنجه و محروميت فيزيكي، مقاومت ذهن را در برابر تلقين تضعيف ميكند و اين امر درست است، اما در بلند مدت، شست و شوي مغزي اثربخش نيست، زيرا ذهنهاي هوشيار بعداً تلقينپذيري خود را تحت آن شرايط درمييابند و بنابراين، تصورات و عقايدي را كه بدين صورت تلقين شده است، به دور ميريزند.
براي آن كه ذهني به تصميمات خود اعتقاد داشته باشد، بايد احساس كند كه آن تصميمات بدون اجبار گرفته ميشود. تدابير اجبارآميز مورد استفاده يك مجري جنگ ذهني نميتواند با وسايل عادي قابل كشف باشد. نيازي به توسل به داروهاي تضعيفكننده ذهن مثل داروهايي كه سيا به تحقيق در مورد آنها ميپردازد نيست؛ در واقع استفاده از اين شيوه منحصر به فرد، خسارت جبرانناپذيري به شهرت جنگ ذهني براي توسل به حقيقت ميزند.
در حال حاضر، عمليات رواني عوامل ناب جامعهشناختي را كه ايدههاي مناسبي براي ارسال پيام تلقين ميكنند شناسايي ميكند دكترين اين حوزه بسيار توسعهيافته است و وظيفه ما اساساً جمع كردن افراد و گروهها و قرار دادن نظريات و تجارب كارشناسي در اختيار آنها براي كاربرد مؤثر اين دكترين است. به هر حال، اين صرفاً بعد جامعهشناختي تدابير مورد استفاده براي گيرندگان پيام مورد نظر است. برخي شرايط كاملاً طبيعي وجود دارند كه به موجب آنها اذهان ممكن است در برابر ايدههاي ارسالي، قدرت پذيرش كمتر يا بيشتري حاصل كنند و جنگ ذهني بايد از پديدههايي همچون فعاليت الكترومغناطيسي جوي، يونيزاسيون هوا و امواج داراي فركانس بسيار پايين استفاده كاملي ببرند.
در بنياد هر گونه تصميم براي تأسيس واحد جنگ ذهني در تأسيسات دفاعي ايالات متحده يك سئوال بسيار ساده وجود دارد: «آيا ما ميخواهيم در جنگ بعدي پيروز شويم در حالي كه خود، درگير شدن در آن را انتخاب نكردهايم و آيا ميخواهيم با كمترين تلفات انساني و هزينه مالي و زمان ممكن چنين كاري را بكينم؟ اگر جواب مثبت است، پس جنگ ذهني يك ضرورت اجتنابناپذير است. اگر ميخواهيم پيروزي را براي كاهش تلفات امريكاييان، احتراز از فاجعه اقتصادي و گفتوگو براي برون رفتن از بنبستهاي به وجود آمده به دست آوريم، پس جنگ ذهني لازم است و اگر به صورت تصنعي مورد استفاده قرار گيرد، عملاً به شكست ما منجر ميشود. در جنگ ذهني جايگزيني براي پيروزي وجود ندارد».
منبع:
اينترنت
نويسنده:
پل.ئي.ولي ـ مايكل.ا.اكينو
مترجم: محسن نصر اصفهاني